محل تبلیغات شما



کاش بودی کرببلا کنار حرمم، حرم داشتی حسن

                      کاش بودی کرببلا یه ایوون طلا تو هم داشتی حسن


دور ضریحت پُره بود، مادرمون فاطمه بی محن بود

                      یک شب ِ جمعه حرم حسین ُ یک شب ِ جمعه حرم حسن بود

  من گنبدی دارم ُ گنبد بقیع گرد و غباره   /   من یک ضریح دارم ُ تو سایه بونم قبرت نداره


کاش بودی کرببلا تو بین الحرمین ، حرم داشتی حسن

                       کاش یه گنبدی شبیه به گنبد حسین تو هم داشتی حسن

گنبدامون شبیه کاظمین بود ، قشنگترین بهشت عالمین بود

                       پرچم سبز یا حسن کناره ، پرچم سرخ ذکر یا حسین بود

   صحن و سرای من شلوغه وُ بقیع زائر نداره  /  صحنت تو دلم ُ چشام آسمونش پر از ستاره

کاش بودی کرببلا کنار خیمه گاه ، حرم داشتی حسن

                         پیش قبر قاسمت یه دونه بارگاه تو هم داشتی حسن

هیچکسی غربت حسن نداره ، این همه داغ دل شکر نداره

                        درسته که بی حرمی حسن جان ، ولی حسینتم کفن نداره

لا یوم کیومک حسین به کربلا عطشان حسین جان

                        ذکر شب ُ روز امام مجتبی عریان حسین جان

 

لینک دانلود مداحی:

                  "برادر بی حرمم حسن جان"

              


Al-Hasan ibn Ali ibn Abi Talib (Arabic: الحسن ابن علي ابن أبي طالب‎Al-Ḥasan ibn Alī ibn Abī Ṭālib; 624–670 CE), commonly known as Hasan or Hassan, was the eldest son of Ali and Muhammad's daughter Fatimah, and was the older brother of HusaynMuslims respect him as a grandson of the Islamic Prophet Muhammad. Among Shia Muslims, Hasan is revered as the second Imam. Hasan was elected for the caliphate after his father's death, but abdicated after six or seven months to Muawiyah I, the founder of the Umayyad dynasty[6][7] to end the First Fitna.[8] Al-Hasan was known for donating to the poor, his kindness to the poor and bondmen, and for his knowledge, tolerance and bravery.[9] For the rest of his life, Hasan lived in Medina, until he died at the age of 45 and was buried in the Jannat al-Baqi cemetery in Medina. His wife, Ja'da bint al-Ash'at, is commonly accused of having poisoned him.[6][7][10][11][12][13]

 

برگرفته از ویکی پدیا

https://en.wikipedia.org/wiki/Hasan_ibn_Ali

 

 

حسن بن علی بن ابی‌طالب نخستین فرزند امام علی(ع) و فاطمه زهرا(س) و نخستین نوه پیامبر اسلام(ص) است.[۱] نسب او به بنی‌هاشم و قریش می‌رسد.[۲]

  • نام، کنیه، القاب

واژه حَسَن» به معنای نیکو است. این نام را پیامبر(ص) برای او برگزید.[۳] در روایاتی آمده است، این نامگذاری به فرمان الهی انجام شد.[۴] نام‌های حسن و حسین معادل شَبَّر و شَبیر (یا شَبّیر)،[۵] نام پسران هارون است[۶] که قبل از اسلام نزد مردم عرب سابقه‌ای نداشت.[۷]

کنیه او را ابومحمد» و ابوالقاسم» گفته‌اند[۸] و برای او القابی همچون مجتبی (برگزیده) و سَیّد (سرور) و زَکیّ (پاکیزه) برشمرده‌اند.[۹] القابی نیز مشترک میان حسنین است از جمله سیّد شباب اهل الجنة» و ریحانة نبیّ الله»[۱۰] و سبط».[۱۱] در روایتی از پیامبر(ص) آمده است: حسن یکی از اسباط است».[۱۲] واژه سبط را در روایات و برخی آیات قرآن به معنای امام و نَقیبی دانسته‌اند که از طرف خداوند برگزیده شده و از نسل پیامبران است.[۱۳]

 

آدرس: http://fa.wikishia.net/view/%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%AD%D8%B3%D9%86_%D9%85%D8%AC%D8%AA%D8%A8%DB%8C_%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85


روزی بود روزگاری بود. الاغی بود كه فكر می كرد خیلی داناست. به خیال خودش از همه چیز انتقاد می كرد و درباره همه ی موضوعات اظهار نظر می كرد.

روزی الاغ به باغی رفت و چشمش به بوته ی خربزه ای افتاد. بوته ی خربزه روی زمین پهن شده بود و میوه ای به آن بزرگی داشت. الاغ از بوته ی خربزه خوشش آمد و با خودش گفت: چه بوته ی خوبی! با این كه شاخه ی محكمی ندارد، توانسته میوه ای به این بزرگی بدهد.»

الاغ كمی علف خورد و رفت زیر درخت گردو تا در سایه ی آن استراحتی بكند. درخت گردو  تكانی خورد و گفت: جناب الاغ! آخر این شد رسم دوستی؟! سلامت كو؟ احوالپرسیت چی شد؟ همین جوری سرت می اندازی پایین و می گیری زیر سایه ی من استراحت می كنی؟ مثل این كه تعارف و تشكر هم بد نیست ها! من سال ها ست زحمت كشیده ام تا به این قد و بالا و سایه رسیده ام.»

الاغ كه اهل این حرف ها نبود، تا چشمش به گردوهای درخت افتاد، عرعر بلندی كرد و گفت: به تو هم می گویند درخت؟ خجالت نمی كشی؟ فقط بلدی پز شاخ و برگ و سایه ات را بدهی . برو از بوته ی خربزه یاد بگیر. یك هزارم تو هم قد و قیافه ندارد،اما با آن ساقه ی نرم و باریكش توانسته میوه ای به آن بزرگی به دنیا بیاورد. اما تو چی؟ ساقه ای به این محكمی و كلفتی داری. هزار تا شاخه و یك میلیون برگ داری. آن وقت محصولت گردوست؛ گردویی به آن كوچكی. معلوم است كه خجالت می كشی از میوه ات حرف بزنی، هی سایه ات را به رخ دیگران می كشی.»

درخت گردو كه از حرف های الاغ ناراحت شده بود، تصمیم گرفت درسی فراموش نشدنی به الاغ بدهد.

درخت گردو صبر كرد تا الاغ چرتش بگیرد. هنوز اولین خرو پف های الاغ بلند نشده بود كه درخت گردو تكانی به خودش داد و یكی از گردو هایش را درست انداخت وسط كله ی الاغ.

گردو محكم به سر الاغ خورد، الاغ از خواب پرید و بنای داد و بیداد گذاشت و گفت: آخ سرم! این چی بود كه تو سر من بیچاره خورد؟»

درخت گردو خندید و گفت: ای بابا! این که چیزی نبود. فقط یکی از میوه های کوچک من بود که افتاد و خورد توی سر تو.»
الاغ

الاغ گفت: هر چه بود، سر من که خیلی درد گرفت.»

درخت گردو گفت: خوب، اگر همه ی فكر های خركی تو درست از آب در می آمد چه می شد؟»

الاغ منظور درخت گردو را نفهمید. درخت گردو توضیح داد: اگر میوه ی من به اندازه ی یك خربزه بود و می افتاد، سر كسی كه زیر سایه ی من خوابیده چه می آمد؟ حتماً جا به جا می مرد؛ این طور نیست؟»

الاغ گفت: هر چیز به جای خویش نیكوست. همان بهتر كه میوه ی تو كوچك باشد.»

از آن به بعد، هر وقت بخواهند از نامناسب بودن مقایسه ای حرف بزنند، می گویند: درخت گردكان با این بزرگی، درخت خربزه الله اكبر.»

ضرب المثال_ مصطفی رحماندوست

 


ما خیل بندگانیم ما را تو می‌شناسی
هر چند بی‌زبانیم ما را تو می‌شناسی

ویرانه‌ئیم و در دل گنجی ز راز داریم
با آنکه بی‌نشانیم، ما را تو می‌شناسی

با هر کسی نگوییم راز خموشی خویش
بیگانه با کسانیم ما را تو می‌شناسی

آیینه‌ایم و هرچند لب بسته‌ایم از خلق
بس رازها که دانیم ما را تو می‌شناسی

از قیل و قال بستند، گوش و زبان ما را
فارغ از این و آنیم ما را تو می‌شناسی


از ظن خویش هرکس، از ما فسانه‌ها گفت
چون نای بی‌زبانیم ما را تو می‌شناسی

در ما صفای طفلی، نفْسُرد از هیاهو
گار بی‌خزانیم ما را تو می‌شناسی

آیینه‌سان برابر گوییم هرچه گوییم
یک‌رو و یک‌زبانیم ما را تو می‌شناسی

خط نگه نویسد حال درون ما را
در چشم خود نهانیم ما را تو می‌شناسی

لب بسته چون حکیمان، سرخوش چو کودکانیم
هم پیر و هم جوانیم ما را تو می‌شناسی

با دُرد و صافِ گیتی، گه سرخوشی است گه غم
ما دُرد غم کشانیم ما را تو می‌شناسی

از وادی خموشی راهی به نیک‌روزی است
ما روزبه، از آنیم ما را تو می‌شناسی

کس راز غیر از ما، نشنید بس امینیم»
بهر کسان امانیم ما را تو می‌شناسی.‌

 "رهبر معظم انقلاب"

به مناسبت هشتم مهرماه روز ناشنوایان.
 


عموم‌ گفت‌: ـ چه‌جوری‌ می‌ری‌ مدرسه‌؟»

گفتم‌: ـ با اتوبوس‌!»

عموم‌ خندیدُ گفت‌: ـ هه‌! وقتی‌ همسن‌ِ تو بودم‌، دَه‌ کیلومتر راه‌ُ تا مدرسه‌ پیاده‌ می‌رفتم‌!»

عموم‌ گفت‌: ـ چه‌قدر بارُ می‌تونی‌ بُلن‌ کنی‌؟»

گفتم‌: ـ قدِ یه‌ گونی‌ گندم‌!»

عموم‌ خندیدُ گفت‌: ـ هه‌! وقتی‌ همسن‌ِ تو بودم‌، یه‌ گاری‌ُ تنهایی‌ می‌کشیدم‌ُ یه‌ گوساله‌ رُ بُلند می‌کردم‌!»

عموم‌ گفت‌: ـ تا حالا چن‌بار دعوا کردی‌؟»

گفتم‌: ـ دوبار! هَر دوبارش‌اَم‌ کتک‌ خوردم‌!»

عموم‌ گفت‌: ـ هه‌! وقتی‌ همسن‌ِ تو بودم‌، هَر روز دعوا می‌کردم‌ُ هیچ‌ وخت‌ نمی‌خوردم‌!»

عموم‌ گفت‌: ـ چند سالته‌؟»

گفتم‌: ـ نُه‌ سال‌ُ نیم‌!»

عموم‌ بادی‌ به‌ غبغب‌ انداخت‌ُ گفت‌:

ـ هه‌! وقتی‌ همسن‌ِ تو بودم‌. دَه‌ سالم‌ بود!»



 در بین این شب ها شب تو فرق دارد
چون بین ما اصلا تب تو فرق دارد

از پرچمی که روی دوشت فخر میکرد
معلوم شد که منصب تو فرق دارد

مثل علی مرد خدا مرد دعایی
در سجده یارب یارب تو فرق دارد

عباسیون را به بصیرت می شناسند
آقا اصول مکتب تو فرق دارد

تو پیر عشقی میر عشاق الحسینی
با کل عالم مذهب تو فرق دارد

با دست دادن عشق را اثبات کردی
طرز بیان مطلب تو فرق دارد

وقتی که زانو میزنی در پای محمل
یعنی رکاب زینب تو فرق دارد

در دست هایت آب بود اما نخوردی
از تشنگی زخم لب تو فرق دارد

وقتی به تو آقا به نفسی انت را گفت
در آسمان جبرئیل فورا مرحبا گفت

(سید پوریا هاشمی)


 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها